معنی فرا خوانده شده

فارسی به عربی

واژه پیشنهادی

فرهنگ فارسی هوشیار

خوانده

(اسم) قرائت شده مطالعه شده، دعوت شده بمهمانی، احضار شده فرا خوانده، مدعی علیه.


وا خوانده

(اسم) باز خوانده، نسبت داده شده منسوب، کسی که باو اعتراض شده: معترض علیه: مقابل وا خواه.

لغت نامه دهخدا

خوانده

خوانده. [خوا / خا دَ] (اِخ) دهی از بخش حومه ٔ شهرستان نائین در بیست ودوهزارگزی نائین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).

خوانده. [خوا/ خا دَ / دِ] (ن مف) پذیرفته شده، چنانکه در خواهرخوانده و برادرخوانده می آید. || اسم مفعول از خواندن. رجوع به معانی خواندن شود. || مدعی علیه در اصطلاح دادگستری. (از لغات فرهنگستان).


فرا

فرا. [ف َ] (حرف اضافه) نزدِ. نزدیک. پیش: فرا او رفتم، پیش او رفتم. (یادداشت بخط مؤلف). سوی. طرف. جانب. (برهان):
به حبل ستایش فرا چَه ْ مشو
چو حاتم اصم باش و غیبت شنو.
سعدی (بوستان).
سر فرا گوش من آورد و به آواز حزین
گفت کای عاشق دیرینه ٔ من خوابت هست ؟
حافظ.
|| (اِ) کنج و گوشه. (برهان). || بالا و بلندی. رجوع به فراز شود. || (ص) بلند. مقابل فرو.
- فراپایه، بلندپایه. (یادداشت بخط مؤلف):
چو آفتاب فروزان به تخت ملک بمان
چو آسمان فراپایه در زمانه بپای.
فرخی.
رجوع به فراز شود.
|| نزدیک. || دور. (برهان):
وقتی افتاد فتنه ای در شام
هر یک از گوشه ای فرارفتند.
سعدی.
|| (حرف اضافه) بَِ (به). با: فرمانبردار نباشد که فرا پادشاه تواند گفت: کن و مکن ! (تاریخ بیهقی).
رفت نهانیش فرا خانه برد
بدره ٔ دینار به صوفی سپرد.
نظامی.
که گفت آن روی شهرآرای بنمای
چو بنمودی دگرباره فراپوش.
سعدی.
به بیچارگی تن فرا خاک داد
دگر گرد عالم برآمد چو باد.
سعدی.
|| در:
فروماند تو را آلوده ٔ خویش
هوای دیگری گیرد فراپیش.
نظامی.

فرا. [ف َ] (اِخ) نام یکی از دهکده های دهستان پریجان سوادکوه در مازندران که اکنون بدین نام شناخته نمیشود. (از مازندران و استرآباد ترجمه ٔ فارسی ص 156).

فرا. [ف َ] (ع اِ) گورخر که فراء و حمارالوحش نامند. (فهرست مخزن الادویه) (اقرب الموارد).
- امثال:
کل الصید فی جوف الفرا، مثل است، یعنی هر صیدی در فرا هست. و مثل آورده میشود برای کسی که نیازمندیهای بسیار دارد و یکی از آنها که بزرگتر است برآورده شود و در آن هنگام این مثال برایش گفته میشود یا هنگامی گفته شود که شخص به از دست رفتن بقیه ٔ نیازمندیهای خویش بی اعتنا است. (از اقرب الموارد).

فرهنگ معین

خوانده

قرائت شده، دعوت شده، احضار شده، فراخوانده. [خوانش: (خا دِ) (ص مف.)]

فرهنگ عمید

خوانده

قرائت‌شده،
(اسم، صفت) [مقابلِ خواهان] (حقوق) طرف دعوی، مدعی‌علیه،
[قدیمی] دعوت‌شده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

خوانده

قرائت‌شده،
(متضاد) نوشته، مکتوب، مدعی‌علیه،
(متضاد) خواهان، مدعو،
(متضاد) ناخوانده

معادل ابجد

فرا خوانده شده

1256

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری